
بررسی بازی Owlboy
داستان Owlboy در مورد یک موجود به نام اوتوس است که ترکیبی از جغد و انسان است. اوتوس قادر به تکلم نیست و همین موضوع باعث شده تا یک کاراکتر تو سری خور باشد که هیچکس، حتی استادش، وی را قبول ندارد. ماجرا از جایی آغاز میشود که دهکده موجودات داستان بازی مورد حمله دزدان دریایی قرار میگیرد و اوتوس به همراه یکی از دوستانش در مسیری قرار میگیرد که نجات هم نژادهایش به وی وابسته است. Owlboy از حیث داستان، یکی از بهترین بازیهایی است که در چند وقت اخیر تجربه کردهام و تاثیرگذاری خاصی که داستان این بازی داشت را مدتها بود که در هیچ اثری حس نکرده بودم.
دلیل این امر، بالانس خوبی است که سازندگان در روایت داستان بازی ایجاد کردهاند؛ منظورم این است که Owlboy در ابتدا داستانی بیشتر با دستمایه طنز تحویلتان میدهد و در این راه دیالوگهایی که با وسواس زیادی برای کاراکترها نوشته شدهاند، نقش بسزایی در انتقال این حس طنز دارند و حتی میتوانند کاری کنند که از ته دل بخندید! ولی همین بازی به ظاهر شاد، قادر است با اتفاقاتش کاری کند که فشار خفقانآوری را از جانب آن حس کنید و فقط کافی است خودتان را برای دقایقی در نقش اوتوس در برخی قسمتهای بازی قرار دهید تا حس غم عجیبی در دلتان شعله بکشد.
قطعا شخصیتپردازی اوتوس، نقش بسزایی در القای چنین احساساتی دارد. کاراکتر بازی را میتوان یک شخصیت نمادین از انسانهایی دانست که همواره و با وجود اینکه تلاش زیادی کرده و نقشی در مشکلات بوجود آمده ندارند، ولی تنها کسانی هستند که برای اتفاقات سرزنش میشوند. این مساله زمانی ملموستر میشود که میدانیم اوتوس قادر به صحبت کردن و گفتن چیزهایی که در ذهنش هستند نیست و همین امر هم باعث میشود تا بیشتر و بیشتر آسیب دیده و آزار بکشد و سازندگان بازی هم با اتمسفر فوقالعادهای که در دل آن خلق کردهاند، به بهترین نحو ممکن احساسات این شخصیت را به گیمر منتقل کرده و کاری میکنند که با شادی او شاد شده و از ناراحتیاش غمگین شوید.
اما هر چه قدر هم یک بازی داستان خوبی داشته باشد، در صورت نبود گیمپلی خوب، هرگز موفق نخواهد شد خود را به عنوان یک «بازی» مطرح کند. خوشبختانه Owlboy این داستان عالی خود را با گیمپلیای همراه کرده که در طول تجربه تقریبا ۱۰ ساعته، هرگز خستهکننده نمیشود و به مرور ویژگیهایی رو میکند که باعث میشوند آن حس تازگی همواره در سراسر بازی حفظ شود. Owlboy را میتوان ترکیبی از سبکهای پلتفرمر و ماجراجویی دانست که رگههایی از اکشن هم در آن دیده میشود. کاراکتر اوتوس شخصا از حیث دفاعی یا هجومی قدرت خاصی ندارد و به همین دلیل هم همراههای خودش را حمل میکند که هریک از آنها سلاح مخصوص به خود را دارند. به بیان سادهتر، اوتوس بال پروازی میشود برای کاراکترهایی که قادر به پرواز نیستند و آنها هم در عوض سلاح اوتوس میشوند.
در بازی شاهد ترکیب بسیار خوبی از اکشن و حل معما هستیم. در زمینه اکشن میتوان گفت که بازی تقریبا چیز تازهای برای عرضه ندارد و البته این به معنی ضعیف بودن این بخش نیست. بلکه همان عناصر استفاده شده در بازیهای موفق این سبک را در Owlboy نیز شاهد هستیم و باید با سرعت عمل بالایی به دشمنان شلیک کرده و از حمله آنها جاخالی بدهید تا بتوانید زنده بمانید. اما در زمینه معما، ایدههای خلاقانه بسیار خوبی در بازی به کار گرفته شده است و با اینکه معماهای بازی خیلی سخت و فسفرسوز نیستند، ولی به سبکی همراه با خلاقیت حل میشوند که این امر باعث میشود پس از حل کردن آنها، هیجان خاصی داشته باشید.
اما گیمپلی بازی، یک ایراد دیگر هم دارد و آن نبود چیزی به اسم نقشه است. شاید اگر بازی را تجربه نکرده باشید بگویید که این مورد ایراد خاصی نیست. حرفتان درست است ولی در مورد Owlboy صدق نمیکند. چرا که این بازی برخلاف اکثر آثار پلتفرمر، حالتی خطی نداشته و محیطهای وسیع و بزرگی را میدهد و برای مثال در قسمت شهر اصلی بازی، حالتی جهانباز مانند دارد که به هر گوشه آن میتوانید بروید. این وسط نبود نقشه باعث میشود تا در برخی قسمتها به معنای واقعی کلمه گم بشوید و پس از گذشت مدت طولانی بفهمید که مسیر را کاملا اشتباه طی کردهاید. البته شاید رفتن دوباره به محیطهای قبلی از حیث پیدا کردن قسمتهای مخفی لذتبخش باشد، ولی قطعا اگر در بازی شاهد یک نقشه بودیم، راحتتر میشد بازی را تجربه کرد و بیشتر از آن لذت برد.
از تمامی این المانهای بازی که فاصله بگیریم، سراغ بُعد هنری آن خواهیم رفت که از این نظر Owlboy یک کلاس درس بازیسازی است. شاید بازی آن زرق و برق و افکتهای فوقالعاده استفاده شده در بازیهای امروزی را نداشته باشد، اما سبک گرافیکی کلی و طراحی مراحل آن واقعا فوقالعاده است. کافی است در محیطهای بازی گاهی از حرکت بایستید و با دقت به جزییات مرحله توجه کنید تا متوجه شوید که سازندگان در طول این ۹ سالی که برای ساخت بازی سپری کردهاند، بیکار ننشسته و وسواس عجیبی برای خلق محیط به خرج دادهاند. به همین دلیل هم حتی جزئیترین اشیای محیطی نیز طراحی بسیار زیبایی دارند و این دقت در طراحی در ظاهر کاراکترها یا انیمیشنهای آنها نیز دیده میشود و در مجموع باعث شده تا از حیث گرافیکی، چه از بعد فنی و چه بعد هنری، با یک بازی بسیار زیبا روبرو باشیم.
در مجموع، Owlboy از آن دست بازیهایی است که حتی پس از تمام کردن آن هم مدتها تاثیر بازی در ذهنتان باقی خواهد ماند. این بازی داستانی احساسی دارد که هم میتواند باعث خندهتان بشود و هم طوری شما در فشار احساسی قرار دهد که حتی بازیهای بزرگ نیز از القای چنین حسی عاجز هستند. بهعلاوه از حیث گیمپلی هم با اینکه مشکلاتی در بازی وجود دارد، ولی در مجموع شاهد تجربه روانی هستیم و در نهایت جنبههای گرافیکی و صوتی بازی نیز به بهترین شکل پازل بخشهای مختلف بازی را تکمیل میکنند تا بتوان گفت در روزهایی که شاید هر سال نهایت یک یا دو بازی خوب در سبک پلتفرمر عرضه میشود، Owlboy تا به اینجا بهترین بازی این سبک در سال ۲۰۱۶ بوده است.